از زن بودنشان که بگذریم، میرسیم به اینکه هر 3 اینها، از بچگی با وجود مشکلات فراوان مثل فقر، با سختکوشی همه موانع را پشت سر گذاشتند و پیشرفت کردند. فکر میکنید این ویژگی مشابه، تصادفی است؟
اگر ماجرای ساخت کارتون فوتبالیستها و تاثیر آن را بر فوتبال ژاپن بدانید، ایندفعه هم شک میکنید که نکند این چشمبادامیها (چه از نوع ژاپنی و چه از نوع کرهای)، از ساخت این سریالها با این ویژگی مشترک هم هدفی داشتهاند.
اگر به اینها، اوضاع ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم و هدفگیری این کشور برای پیشرفت را اضافه کنید و بدانید که در کشوری سنتی مثل ژاپن، زنها بیشتر در داخل خانه کار میکردند، کمکم دستتان میآید که انگار آنها برای پیشرفت اقتصادی، روی این سریالها هم حساب ویژهای باز کردهاند. این قضیه حساب و کتاب کاملا علمی دارد. باور نمیکنید؟
روان شناسان معاصر غیر از نیازهایی که بیشتر رنگ و بوی زیستشناختی دارند- مثل گرسنگی، تشنگی یا نیازهای جنسی- انگیزههای دیگری هم در بنیبشر پیدا کردهاند که به زندگی اجتماعیاش بیشتر مربوط میشود.
از میان این دسته از انگیزههای تازهتعریفشده، نیاز به پیشرفت (need for achievement) به خاطر کاربردهای عملی فراواناش بیشتر از همه سر و صدا کرده است. آنها نیاز به پیشرفت را اینجور تعریف میکنند: میل انسان به انجام دادن کارها، رسیدن به سطوح بالای موفقیت و تلاش برای مهارت یافتن بیشتر و بیشتر.
قصه از کجا شروع شد؟
اضافه شدن کلمه «نیاز به پیشرفت» به کتابهای درسی روانشناسی و مدیریت، داستان جالب و بامزهای دارد. اوایل قرن بیستم یکی از خلاقترین و متفاوتترین آدمهای تاریخ روانشناسی جهان به نام «هنری مورای» آمد یکسری نیازهای جدید را تعریف کرد و چپاند کنار نیازهای سنتی گرسنگی و تشنگی و جنسی.
نیاز به پیشرفت بعدا شد خوره ذهن یکی از مریدان هنری مورای به نام مک کلهلند. او عمرش را گذاشت روی تحقیق در مورد نیاز به پیشرفت و به این نتیجه رسید که میتوان احساس نیاز به پیشرفت را در آدمها زیاد کرد. او همین جور الکی هم که این حرف را نزد؛ برداشت از آن طرف دنیا آمد یک کم اینطرفتر از سرزمین یانگوم- یعنی کشور هفتاد و دو ملت- لحاف و تشکش را پهن کرد.
او در یکی از روستاهای بزرگ هند، به تاجران آموزش داد که پیشرفتطلبتر باشند. نتیجه جالب بود؛ تاجران این روستا به نسبت تمام روستاهای مجاور، کارگران بیشتری گرفتند و شغلهای جدیدتری راه انداختند.
فوت کوزهگری مک کلهلند این بود که به تاجران هندی نمیگفت آنها دوباره میتوانند جاده ابریشم را قرق کنند. او هدفهایی را به آنها پیشنهاد میکرد که ریسکش نه آنقدر پایین بود که حوصلهشان سر برود و نه آنقدر بالا که رؤیایی به نظر برسند. ضمن اینکه آنها را ترغیب میکرد که در برابر سختیهای این ریسکپذیری، مقاوم باشند.
ویروس پیشرفت را پخش کنید!
مک کله لند این فیلم واقعی هندی را با پایان خوشی به اتمام رساند و... فکر میکنید بعدش چی شد؟ تقریبا معلوم است. آدمی فرصتطلب است. از جمله این آدمها هم مدیران کارخانهها، مسئولان رسانههای ملی و روانشناسان صنعتی سازمانی بودند.
آنها که دیدند میشود با کمی خلاقیت و وقتگذاشتن، تخم انگیزه پیشرفت را توی ذهن کارمندان، کارگران و کلا همه مردم یک کشور کاشت، شروع کردند به انجام عملیاتی که اسمش را گذاشته بودند پخش ویروس انای (NA) یا همان نیاز به پیشرفت.
روانشناسان صنعتی سازمانی و مدیران کارخانهها آمدند سیستمهایی را طراحی کردند که کارگران در آن بتوانند با کار بیشتر از لحاظ مقام یا درآمد ارتقا پیدا کنند. آنها هر ماه یک کارمند را به عنوان کارمند نمونه ماه انتخاب میکردند تا موفقیتی احتمالی را جلوی چشم کارمندانشان بگذارند که نهچندان به دست آوردناش سخت بود و نه چندان ساده؛ ولی باعث میشد همه بهتر کار کنند.
در سطح مالی، کارگاههای سوسولبازی «انگیزه پیشرفت» کار را پیش نمیبرد. باید از یک جای دیگر این کار پیش میرفت؛ یک جای فراگیرتر و پرمخاطبتر که زبانش هم لطیفتر و چرب و نرمتر باشد. و چه رسانهای فراگیرتر از تلویزیون؟
اوشین، هانیکو و یانگوم، همه و همه از عوامل پخش این ویروس دوستداشتنی هستند. همه آنها آدمهایی بهشدت فقیرند که بهشدت پیشرفت میکنند! هر 3 نفر دارای یک هدف بلندمدت هستند؛ یعنی به عنوان مثال، رسیدن به رفاه در اوشین و رسیدن به یک مقام درخور در یانگوم.
اما هدف بلندمدت را گذاشتهاند آن گوشه ذهنشان و در خلوتشان با آن حال میکنند و در واقعیت چسبیدهاند به هدفهای کوتاهمدت؛ هدفهایی که خوراک سریالهای هزارقسمتی هستند؛ هر قسمت یک هدف! مهم نیست این هدف پیدا کردن، علت یک بیماری در غذای قصر باشد یا پیدا کردن یک دارو. مهم آن است که آنقدر مهیج و مشخص باشد که هم قهرمان فیلم را به وجد آورد و هم به مخاطب حال دهد.
این سریالها در ضمن در لفافه توصیههای اخلاقی نوعی از انتخاب هدف را تبلیغ میکنند که در درازمدت بیشتر جواب میدهد. آنها هدفهای «خودگرایانه» رقیبان قهرمان را نکوهش میکنند؛ یعنی کارهایی که با هدف خودی نشان دادن انجام میشود.
شما هم یاد بدخواهان یانگوم افتادید؟ ضمن اینکه از «هدفهای کارگریز»- یعنی انجام دادن وظیفه به شکل دودره و سمبل کردن- هم در این سریالها پرده برداشته میشود. آنها یک نوع از انتخاب هدف را تبلیغ میکنند: از انجام خوب تکلیف و یاد گرفتن مهارت لذت ببر؛ فرایندی که رویهای اخلاقی دارد اما زیرش همان نیاز به پیشرفت خوابیده است.
شرقیها و هوس پیشرفت
اما سؤال اینجاست که چرا گستره تبلیغ این نیاز در کشورهای شرقی اینقدر تابلوتر است؟ از اهداف سیاسی و نیاز این کشورها به کار کردن بیشتر نیروی انسانی که بگذریم، تحقیقات روانشناختی نشان داده که اصلا شرقیها جوری تربیت میشوند که نیاز به پیشرفت بیشتری در خود حس میکنند.
هارولد استیونسن و همکاراناش در 5 مطالعه متوالی در دهه آخر قرن بیستم، انگیزه پیشرفت کشورهای شرقی از جمله تایوان، ژاپن و چین را با همین انگیزه در آمریکاییها مقایسه کردند.
نتیجه جالب بود؛ از کلاس اول تا یازدهم چشمبادامیها از آمریکاییها جلوتر بودند و هرچه کلاس بالاتر میرفت، فاصله بیشتر میشد. استیونسن و گروه مطالعاتیاش نشستند ریز شدند توی خردهخرده رفتارهای دانشآموزان، والدین و معلمان شرقی. از وقت بیشتری که کلا شرقیها برای درس کنار گذاشته بودند که بگذریم، شاید مهمترین دلیل، رفتار والدین بود.
اگر بچههای آمریکایی نمره پایین میگرفتند، پدر و مادرهای آمریکایی میگذاشتند پای خنگی ذاتی بچه اما والدین ژاپنی آن را نتیجه کمکاری بچه میدانستند و پیشرفتخواهتر بودند. انگار ولع به پیشرفتی که در سریالهای شرقی تبلیغ میشود، یکجورهایی نمود این ضربالمثل هم هســت: «مـستمـع صاحبسخن را بر سر ذوق آورد».